نوشته شده توسط : Kloa

واگنر به مثابه آینهٔ انحطاط فرهنگی

۱. آغاز ارادت
نیچه در ابتدا واگنر را به‌سان پیامبر هنر آینده می‌دید. او در اپراهای اولیه‌ی واگنر مانند «تریستان و ایزولده» جوهری دیونیزوسی یافت. موسیقی واگنر، ترکیبی از شور، شهوت و جنون بود که به فلسفه‌ی زندگی نیچه بسیار نزدیک می‌نمود. نیچه باور داشت که واگنر قادر است با موسیقی، روح ملت آلمان را بیدار کند. او بارها واگنر را به عنوان نقطه‌ی اتصال هنر، فلسفه و اسطوره تحسین کرد. اما این هم‌پیمانی دیری نپایید. واگنر، به تدریج به مسیر دیگری رفت؛ و نیچه، از او گسست.

۲. واگنر و اسارت اخلاق
واگنر در اواخر عمر به مضامین دینی و اخلاقی پناه آورد، و این برای نیچه خنجر بر پیکر هنر بود. نیچه معتقد بود واگنر با اخلاق مسیحی، شکوه هنر را به اسارت کشید. اپرای «پارسیفال» با تمرکز بر گناه، توبه و تطهیر، از دید نیچه انحطاط هنری‌ست. او واگنر را در کنار کلیسا قرار می‌دهد؛ هر دو را دشمنان شور زندگی می‌داند. این هنر، دیگر شورانگیز نیست، بلکه مرثیه‌سراست. نیچه خشمگینانه به این تغییر حمله می‌برد؛ چرا که آن را خیانت به ذات هنر می‌داند.

۳. واگنر و بدن بیمار
در این اثر، نیچه بارها تأکید می‌کند که واگنر موسیقی‌ای برای انسان‌های بیمار می‌نویسد. این موسیقی ناتوانی، افسردگی، و ترحم را می‌ستاید. برای نیچه، هنر واقعی باید برآمده از تن سالم، اراده‌ی معطوف به قدرت و «آری‌گویی» به زندگی باشد. اما واگنر، به جای شکوفایی، بیماری را تجلیل می‌کند. نیچه هنر واگنری را آرام‌بخش و تخدیرکننده می‌داند، نه بیدارکننده. چنین موسیقی‌ای، به زعم او، فرهنگ را فرتوت می‌کند.

۴. موسیقی به مثابه مرگ زندگی
نیچه واگنر را متهم می‌کند که به جای شور آفرینی، زوال و پژمردگی را نهادینه کرده است. در آثار واگنر، زندگی تقبیح می‌شود و مرگ تمجید. تراژدی واگنری، به زعم نیچه، دیگر شکوه ندارد؛ بیشتر شبیه نوعی توبه‌نامه‌ی موسیقایی‌ست. چنین هنری نه تنها تعالی نمی‌آورد، بلکه گورکن روح است. واگنر، به‌جای یونانی شدن، رهبانی شده. این برای نیچه، اعلان مرگ تراژدی و زوال هنر است.

۵. واگنر و ملی‌گرایی آلوده
واگنر هم‌زمان با تغییر هنری، به افکار ملی‌گرایانه و یهودستیزانه هم گرایش پیدا کرد. نیچه، که با هر نوع تفکر بسته و نژادپرستانه مخالف بود، این رویکرد را خصمانه و خطرناک می‌دید. او واگنر را نماینده‌ی روح متعصب و بسته‌ی آلمانی می‌خواند. این وجه از واگنر، برای نیچه، آزاردهنده‌تر از تغییر هنری‌اش بود. واگنر در نگاه او، بدل به قهرمان انحطاط و تنگ‌نظری شده بود. چنین شخصیتی نمی‌توانست دیگر قهرمان هنر باشد.

۶. وداع نیچه با واگنر
در پایان، «نیچه علیه واگنر» اعلام پایان دوستی‌ای است که زمانی بسیار درخشان بود. نیچه این جدایی را همچون بریدن از بخشی از خویش توصیف می‌کند. او همچنان جنبه‌هایی از موسیقی واگنر را تحسین می‌کند، اما روح آن را مسموم می‌داند. این کتاب، بیش از آن‌که نقدی هنری باشد، مرثیه‌ای فلسفی است. نیچه، با این اثر، هنر آینده را از گذشته جدا می‌سازد. او خواهان هنری‌ست که زندگی را ستایش کند، نه مرگ را.





:: بازدید از این مطلب : 10
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 29 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: