
روانشناختی – درون ذهن یک روشنفکر تبعیدی
۱. شخصیت بینام، ذهن پرهیاهو
راوی بینام داستان، ترکیبی از خاطرات، توهمات و تأملات است. او شخصیتی گمشده در زمان حال و پناهگرفته به خاطرات خویش است. روانش از بحران هویتی و گسست فرهنگی رنج میبرد. تمام روایت بر اساس حرکت ذهنی او شکل میگیرد. هیچ چیز قطعی نیست؛ حتی واقعیتها در مرز میان خواب و بیداریاند. او نمونهی روشنفکر ایرانیِ در تبعید است. ذهنش پُر از صداهاییست که نمیتواند خاموششان کند.
۲. بازگشت به خویشتن؟
راوی، به ظاهر به تهران بازمیگردد، اما عملاً به درون خود سفر میکند. او تلاش دارد دریابد که کیست و کجا ایستاده. در روانشناسی فرویدی، بازگشت به خانه، بازگشت به ناخودآگاه است. گذشته، نه به شکل واقعیت، بلکه به صورت بازسازیشده در ذهن اوست. حسرت، خشم، عشق و فقدان درهمآمیختهاند. او با هر خاطره، بخشی از خود را کشف یا بازمیسازد. این سفر، سفر بازیابی نیست، بلکه آگاهی از فقدان است.
۳. مادر و زن؛ دو تصویر از ناخودآگاه
مادر در این داستان، نمادی پیچیده است: هم حامی، هم زندانبان. تصویر معشوقهاش نیز آمیخته با حس گناه و وصالناپذیری است. زنان در ذهن راوی، هم واقعیت دارند، هم رؤیاییاند. آنها نه آدمهایی مستقل، بلکه تجلیهای درونی ذهن او هستند. نوعی زنبودگی مطلق که گاه ترسناک، گاه شفابخش است. این تصاویر، بازتابی از درگیریهای درونی شخصیت است. شاید بتوان آنها را به آنیما و سایه در روانشناسی یونگ مرتبط دانست.
۴. فرار از زمان
راوی قادر نیست در حال زندگی کند؛ گذشته او را در خود فروبرده. زمان در این رمان خطی نیست، بلکه حلقوی و روانشناختی است. او در پی تثبیت خاطرات نیست، بلکه میخواهد از هجوم آنها رهایی یابد. هر مکان، بلافاصله گذشتهای را در ذهنش فعال میکند. خاطرات، گویی زندهاند، نفس میکشند و تسخیر میکنند. این زمانِ روانی، همان زمان درونی رواننژند است. او نه میتواند گذشته را فراموش کند، نه میتواند به آن بازگردد.
۵. زبانِ درونی
زبان روایت، ترکیبی از نجواهای درونی، اندیشهپردازی و تصویرسازی است. این زبان، نه عینی، بلکه ذهنی و گاه هذیانی است. شایگان، زبان را ابزار روانکاوی کرده است. جملات گاه طولانی، شکسته و همراه با تکرار خاطراتند. هیچ چیزی قطعی نیست، حتی هویت گوینده. زبان در اینجا، درخدمت کشف ذهن است، نه انتقال رویداد. این نثر، خواننده را به درون ذهن راوی میکشاند.
۶. روایتی از روانپریشی مدرن
«خانهای در خیابان چراغها خاموش» داستان کسیست که در بحران شدید روانی، به مرز فروپاشی رسیده. شایگان، فروید و یونگ را به ادبیات وارد کرده، بدون آنکه نامی ببرد. این اثر، تابلویی از روان زخمیِ مردی در میانهی تاریخ، مدرنیته و تنهاییست. نه داستان است، نه رساله؛ چیزی میان این دو. تجربهای خاص، که بیشتر حس میشود تا فهمیده شود. رمانی که اگر آهسته نخوانیاش، گمش میکنی.
:: بازدید از این مطلب : 11
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0